پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 38 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

اخرین روزهای 93 و اخرین روزاداره

سلام مامانی دو روز دیگه مونده به عید( سال 1394 )و سومین عیدتو می خوام واست جشن بگیرم و دومین بهار زندگیتو که تا اون روز (3 فروردین) 5 روز مونده که اگه خدا بخواد میخوام تو شمال یه جشن کوچولو بگیرم اونم با تم بره ناقلا چون امسال سال گوسفنده به خاطر همین . سال 93 با همه بدی و خوبیش تموم شده که تقریبا سال خوبی بوده خدایا شکرت به خاطر یه سال زنده موندن و نعمتهای بزرگت . مامانی یه هفته ای که مهد تعطیل بود چهار روز پیش خاله آزاده و یه روزم پیش خاله منصوره موندی . .خدایا تشکر فراوان بخاطر داشتن دو نعمت بزرگ اونم خانواده آرام و دو خواهر گل .نمی دونم واقعا از این خواهرا چه جوری تشکر کنم . ...
27 اسفند 1393

اتلیه +خونه تکونی + بی قراری شب بعد از شیرگرفتن

سلام مامانی 2 هفته پیش با خاله منصوره  و رادمهر باهم رفتیم آتلیه دومان تو فلکه اول صادقیه یه دونه عکس 21*16 و 13*18 با هم گرفتیم و بابا آرش زحمتش کشید ما را برد اونجا که عکس بعد اینکه اماده شدن می ذارم تو وبت . هفته پیش چهارشنبه 20 اسفند آخرین روز مهدت که تو مهدتون جشن گرفتن واستون که متاسفانه عکس ننداختم ازت یادم رفت فقط  فیلم گرفتم ازت روز قبلشم بردمت اتلیه سرای محله یه عکس ازت انداختم البته بزرگ که بعدا عکسشو واست می ذارم روز آخر مهدت که مصادف شد با خونه تکونی خاله آزاده بیچاره مهربون از صبح اومده بود تا غروب صبحش به تنهای خونه تکونی کرده بود واسم که من ساعت 12 رسیدم و کمکش کردم . خاله جون مهربون هرچی از خدای مهربون می خوای بهت ...
23 اسفند 1393

موفق شدم از شیر بگیرمت عشقم

سلام مامانی الان شما 23 ماهته و 13 روز دیگه تولدته .عشق مامان یه هفته ای پروژه گرفتن شیره که هفته پیش چهارشنبه از سرکار اومدم خاله منصوره واسم سبزه  زرد خرید که مثل تلخک می مونه ولی خیلی تلختر از اون مالوندم رو سینه ام که نتونی بخوری دفعه اول با پوروی تمام خوردی  گرچه تلخ بود ولی نگذشتی ازش ولی من دوباره تلخش کردم که دفعه دوم دیدی نه نمی تونی بخوری دیگه نخوردی الان 6 روز از اون قضیه می گذره که روزا اصلا طرف ممه نمی ای شبا ساعت 3 تا 4  صبح پا میشی بهونه ممه رو می گیری منم دلم نمی اد شبا اونم 5 دقیقه فقطه میک می زدی بعد ولش می کردی چون میگن شبا بدین اشکال نداره ولی دیگه شبا هم نمی خوام بخوری چون وروجک کامل بیدار ی می ترسم روزام ...
19 اسفند 1393

23 ماهگی عشقم

سلام مامانی 23 ماهگیت مبارکه انشااله 230 ساله شی . هفته پیش بعد از یک ماه سرما خوردگی و خوردن 3  آنتی بیوتیک های مختلف خداروشکر الان بهتر شدی که چهارشنبه ش رفتیم شمال چون عروسی فامیلهای بابای بود ولی مامانی سرما خورده بودکه تو راه هم بدتر شد که غروبش رفتیم دکتر که انتی بیوتیک و قطره داده که الان بهتره خداروشکر . دو هفته دیگه می خوام تو مهدتون واست تولد بگیرم چون فکر کنم مهد تا 20 اسفند باز باشه به خاطر همین چند هفته زودتر تولدت می خوام بگیرم شاید تم تولدت امسال بره ناقلا باشه چون امسال سال گوسفنده بخاطر همین و شایدم تو شمال همون سه فروردین واست تولد بزرگ بگیرم ببینم خدا چی می خواد . تنها دغدغه من گرفتن از شیر و پوشکته که این دوتا حل ...
3 اسفند 1393
1